زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم

ساخت وبلاگ
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیستبا دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیستکاروان آمد و از یوسف من نیست خبراین چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیستماه من نیست در این قافله راهش ندهیدکاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیستما هم از آه دل سوختگان بی خبر استمگر آئینه شوق و دل آگاهش نیستتخت سلطان هنر بر افق چشم و دل استخسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیستخواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیزباری این مژده که چاهی بسر راهش نیستشهریارا عقب قافله کوی امیدگو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست + نوشته شده در دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 15:26 توسط سحر گلکاری حق  |  زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sgolkarihagho بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1402 ساعت: 22:52

چقدر دلم برای عبور از خواب این همه دیوار گرفته است!هیچ وقتی از این روزگارمن این دیوارهای بی دریچه را دوست نداشته‌ام!هیچ وقتی از این روزگارمن این همه غمگین نبوده‌ام.راستش را بخواهیدزادرود من اصلا شب و دیوار و گریه نداشت،ما همان اوایل غروب قشنگرو به آسمان آشنا می‌رفتیم وصبح زودباز با خود آفتاب، آشناتر برمی‌گشتیملحاف شب از سوسوی ستاره سنگین بودما خوابمان می‌بردما میان همان گفت و لطف خدا خوابمان می‌بردما ارزش روشن رویا را نمی‌دانستیمکسی قطره‌های شوخ باران را نمی‌شمردما به عطر علف می‌گفتیم: سبزطعمِ آسمانیِ آب هم آبی بودو ماه، بلور بی‌اعتنا به ابر،که برای تمام مسافران پا به راه نور ترانه می‌خواند.ما هم به دیدن باران و آینه عادت کرده بودیمیکی‌یکی می‌آمدیمبعضی کلمات را از سرشاخه‌های ترد زمان می‌چیدیمبعد حرف می‌زدیم، نگاه می‌کردیمچم و راز لحظه‌ها را می‌فهمیدیم،تا شبی که ناگهان آینه شکستو سکوتاز کوچه‌ی خاموش کلماتبه مخفی‌گاه گریه رسید.حالا سهم من از خواب آن همه خاطرهچهل سال و چند چم و هزار راز ناگفته است،حالا برو، یعنی اگر برویم بهتر است،صبح، ساکت استدیوارها، بی‌دریچهتو در کنج خانه و من رو به راهی دور + نوشته شده در دوشنبه بیستم آذر ۱۴۰۲ ساعت 18:20 توسط سحر گلکاری حق  |  زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sgolkarihagho بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 17:19

در تمام طول این سفر اگرطول و عرض صفر راطی نکرده‌امدر عبور از این مسیر دوراز الف اگر گذشته‌اماز اگر اگر به یا رسیده‌اماز کجا به ناکجا …یا اگر به وهم بودنماحتمال داده‌امباز هم دویده‌امآنچان که زندگی مرادر هوای تونفس نفسحدس می‌زندهرچه می‌دومبا گمان رد گام‌های توگم نمی‌شومراستیدر میان این همه اگرتو چقدر بایدی ! + نوشته شده در دوشنبه بیستم آذر ۱۴۰۲ ساعت 18:23 توسط سحر گلکاری حق  |  زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sgolkarihagho بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 17:19

همیشه می پنداشتمکه عشقی همانند عشق ما راتنها در رویاها می توان یافتدر گذاشتهنمی خواستم هیچ کس کاملاً مرا بشناسدحالامی بینم به تو چیزهایی را از خود می گویمکه مدت ها بدان ها فکر نکرده امچرا که می خواهمهمه چیز را درباره ی من بدانیدر گذشتهمی خواستم دیگران تنها نیکی هایم را ببینندحالا می بینم از این که تو اشتباهات مرا می بینی ناراحت نمی شومچرا که می خواهم مرا همان طور که هستم بپذیریدر گذشتهمی پنداشتم تنها من هستمکه می توانم برای خود درست تصمیم بگیرمحالامی توانم نظراتم را با تو در میان بگذارمو تو مرا در تصمیماتم یاری کنیچرا که به تو اطمینان کامل دارمدر گذشتهشیوه ی رفتار با مردم برایم بی ارزش بودحالامی بینم که نسبت به همهاحساس تازه ای یافته امچرا که تولطیف ترین احساسات مرا برانگیخته ایدر گذشتهعشق برایم واژه ای ناشناخته بودحالامی بینم که در اعماق وجودمهربافت ، هرعصب ، هرهیجانو هر احساس مندر التهاب استدر شور شگفت انگیز عشقهمیشه می پنداشتمکه عشقی همانند عشق ما راتنها در رویاها می توان یافتحالا دریافتمکه عشق ماحتی از آنچه در رویاها می یابیم نیززیباتر استو آن عشقتنها از آن توست + نوشته شده در دوشنبه ششم آذر ۱۴۰۲ ساعت 11:49 توسط سحر گلکاری حق  |  زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sgolkarihagho بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 12:55

حالا دیگر دیر استمن نام کوچه‌های بسیاری را از یاد برده‌امنشانی خانه‌های بسیاری را از یاد برده‌امو اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا راراستی آیا به همین دلیل ساده نیستکه دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد؟نه ری‌راسالها و سالها بودکه در ایستگاه راه‌آهندر خواب و خلوت ورودی همه‌ی شهرهاکوچه‌ها، جاده‌ها، میدان‌هاچشم به راه تو از هر مسافری که می‌آمدسراغ کسی را می‌گرفتم که بوی لیموی شمال وشب حلال دریا می‌داد.چقدر کوچه‌های خلوت بامدادی راخیس گریه رفتم و در غم غروب باز آمدم.من می‌دانستم تو از میان روشن‌ترین رویاهای روزگارتنها ترانه‌های ساده‌ی مرا برگزیده‌ایچرا که من هنوز هم خسته‌ترین برادر همین سادگان زمینم، ری‌راهر بار که نام تو بر دفتر گریه‌های من جاری شدمردمانی را دیدم که آهسته می‌آمدندهمانجا در سایه‌سار گریه و بابونهعطر ترا از باغ پروانه به خواب کودکان خود می‌خواندند.مردمان می‌فهمندمردمان ساکت و مردمان صبور می‌فهمندمردمان دیری‌ست که از رازِ واژگان ساده‌ی منبه معنای بعضی آوازها رسیده‌اند.رازی دارد این سادگی،این رسیدن رویامعلوم است که بعد از «نامه‌ها»مرا آوازی از تحمل اوقات گریه آموخته‌اند.کجا می‌روی حالا؟!بیا، هنوز تا کشف نشانی آن کوچهحرف ما بسیار ووقت ما اندک وآسمان هم بارانی‌ست!اصلا فرض که مردمان هنوز در خوابند،فرض که هیچ نامه‌ای هم به مقصد نرسید،فرض که بعضی از اینجا دور،حتی نان از سفره و کلمه از کتاب،شکوفه از انار و تبسم از لبانمان گرفته‌اند،با رویاهامان چه می‌کنند؟! + نوشته شده در دوشنبه ششم آذر ۱۴۰۲ ساعت 11:51 توسط سحر گلکاری حق  |  زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sgolkarihagho بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 12:55

در وصالت چه را بیاموزمدر فراقت چه را بیاموزمیا تو با درد من بیامیزییا من از تو دوا بیاموزممی گریزی ز من که نادانمیا بیامیزی یا بیاموزمپیش از این ناز و خشم می کردمتا من از تو جدا بیاموزمچون خدا با تو است در شب و روزبعد از این از خدا بیاموزمدر فراقت سزای خود دیدمچون بدیدم سزا بیاموزمخاک پای تو را به دست آرمتا از او کیمیا بیاموزمآفتاب تو را شوم ذرهمعنی والضحی بیاموزمکهربای تو را شوم کاهیجذبه کهربا بیاموزماز دو عالم دو دیده بردوزماین من از مصطفی بیاموزمسر مازاغ و ماطغی را منجز از او از کجا بیاموزمدر هوایش طواف سازم تاچون فلک در هوا بیاموزمبند هستی فروگشادم تاهمچو مه بی‌قبا بیاموزمهمچو ماهی زره ز خود سازمتا به بحر آشنا بیاموزمهمچو دل خون خورم که تا چون دلسیر بی‌دست و پا بیاموزمدر وفا نیست کس تمام استادپس وفا از وفا بیاموزمختمش این شد که خوش لقای منیاز تو خوش خوش لقا بیاموزم + نوشته شده در دوشنبه ششم آذر ۱۴۰۲ ساعت 11:54 توسط سحر گلکاری حق  |  زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sgolkarihagho بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 12:55

من نمی‌دانم چرا هر کسی را صدا کردم
‏هر کس را دوست داشتم
‏ناگهان در خم کوچه گم شد.»

+ نوشته شده در سه شنبه بیستم تیر ۱۴۰۲ ساعت 17:29 توسط سحر گلکاری حق  | 

زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم...
ما را در سایت زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sgolkarihagho بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 19:57

عاشق بودن دشوار است، مثل با شرف بودن.

‏⁧‫#محمد_صالح_علاء‬⁩

ای صوفی، ار تو منکر عشقی به زهد کوش
‏ما را ز عشق توبه نفرمود پیر ما
‏⁧‫#اوحدی‬⁩

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم تیر ۱۴۰۲ ساعت 11:12 توسط سحر گلکاری حق  | 

زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم...
ما را در سایت زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sgolkarihagho بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 19:57

گفتند: «ای شيخ دل‌های ما خفته است که سخن تو در وی اثر نمی‌کند. چه کنيم؟». گفت: «کاشکی خفته بودی، که خفته را بجنبانی بيدار شود. دل‌های شما مرده است که هرچند می‌جنبانی، بيدار نمی‌شود».

#تذکرة‌الاولیاء

ذكر #حسن‌بصری رحمه‌الله‌علیه

+ نوشته شده در چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت 23:41 توسط سحر گلکاری حق  | 

زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم...
ما را در سایت زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sgolkarihagho بازدید : 54 تاريخ : پنجشنبه 7 ارديبهشت 1402 ساعت: 11:29

حالا من باید برای چشم‌هات "و ان یکاد" بخوانم:"وَ یَقولونَ اِنَّهُ لِمَجنون" مجنون منم این روزها در میان وعده های جنون. "وَ ما هُوَ اِلّا ذِکرُ العالَمین" مجنونم! مرا وعده دیداری بده در یک صبح به بوسیدن دست‌هات ...حالا من در خانه راه میروم و هوایی که تو جا گذاشتی را نفس میکشم. آخر کجا روم که یادت نباشد و یادت نیایم؟! پایتخت نشینی موهات تا ابد مرا مستاجر طرح لبخندهات تمدید میکند. چمشهات هوای خانه را هوایی میکند..یادته چه ذوقی میکردم؟ وقتی موهاتو میبافتم؟ دل گره زده بودم به انتهای بافته ی موهات، به سر برگرداندنت، به بوسه ای کوتاه، به عمق بی پایان شادی چشمهات..الان دیگه حتی دلش رو ندارم بهش فکر کنم. غریبه که نیستی علی عشقی تا قاتل شدن فاصله ای نداره وقتی حرف تو میون باشه! برات نوشته بودم کسانی که به تو فکر... حتی فکر! ببین... حتی فکر کرده بودند را سلاخی میکنم!چقدر دلم میخواست زندگی کنیم نشد! ...از تئاتر "شرقی غمگین"[نویسنده: سجاد افشاریان - کارگردان: سعید زارعی] + نوشته شده در چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت 23:42 توسط سحر گلکاری حق  |  زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده اندیشان به زیبایی رسند فصل دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sgolkarihagho بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 7 ارديبهشت 1402 ساعت: 11:29